یادداشتی پیرامون نقدنویسی ادبی در ایران
چرا شعر امروز منتقد تاثیرگذار ندارد
#مزدک_پنجهای
سطور زیر پرسش تورج بهادری در یکی از گروههای تلگرامی بود و البته پاسخ مرا نیز متعاقب آن از نظر بگذرانید!
پرسش: در همه جای جهان موضوع نقد در حوزه شعر بدون منتقدین شناسنامهدار این حوزه، موقعیت جدی و پیش برندهای برای گسترهی شعر و نهادینه کردن آن در اذهان مخاطب بهوجود نمیآورد. آیا موضوع نقد در ایران جدی انگاشته شده است؟ آیا منتقدین جدی و حرفهای در این حوزه فعالیت دارند؟ اگر چنین است چگونه است که منتقدین شناسنامه دار در این حوزه را جامعه مخاطب بهدرستی نمیشناسد؟ آیا علت این موضوع بیاعتنائی حوزه شعر به حضور منتقدان جدی و حرفهای نیست؟
مزدک پنجه ای: شعر فروغ فرخزاد برای من همیشه یک الگو بوده است. توجهی ویژهی او به مفهوم زندگی و اشتراک تجربههای خصوصیاش با مخاطب، و تلفیقش با جسارت در دورهای که زن سرزمین استعمار بود، بیمانند و فراموش ناشدنی است. نصرت و فروغ دو ناهنجار شعر معاصر فارسی، به واسطهی شکل رفتارشان در زندگی خصوصی و ادبی به شمار میآمدند. مطالعهی گفتوگوها، شعرها، یادداشتها و نامههای فروغ برای من همیشه درسهای بسیاری داشته است. روایتگری او، تصویرسازی، لحن متفاوتش، تخیل شگرفش از او شاعری ساخت که موجب شاخصهمندیاش در تاریخ ادبیات شد. نوشتن از نگی و ترویج نگاه خاص نه -بعضا اِروتیکوار - زوایایی از شعر و شخصیت فروغ را به نمایش گذاشت که او را در سپهر شعر ایران پیشرو و متمایز کرد. بعد از فروغ، بسیاری از حرکتها، رفتارهای شعری متاثر از جسارت او، آن قدر تقلید شد که تبدیل به امری کلیشه» شود. امروز نهنویسی» یکی از وجوهات بارز شعر ن ایران به شمار میرود. در پارهای اوقات نیز متاسفانه ن از این امکان کمترین بهره را میبرند. یکی از آسیبهای شعر معاصر و البته چند دههی اخیر شاید این باشد که مخاطب نمیتواند تشخیص دهد که فلان شعر را یک زن سروده است یا یک مرد. در واقع اکثر اشعار به وجوه زبان و تکنیکهای پیشروی شاعر توجه کردهاند تا اندیشهی برآمده از نگاه، زیست و تجربهی نه. شاید برخی معتقد باشند که شعر باید شعر باشد و نه و مردانه کردنش، پنداری غلط است اما در پاسخ میتوانم بگویم آنچه بین فروغ و سیمین بهبهانی، پوران فرخزاد، پروین اعتصامی و بسیاری از همنسلان او فاصلهی کهکشانی ایجاد کرد، همین بازتاب اندیشه و نگاه نه در شعر بود. یک نوع شخصینویسی برآمده از تنگناهای ی اجتماعی برای ن که در آن روزگار و البته امروز مسئله شمرده میشود. ممکن است آنچه دیروز تابو بوده امروز تابو نباشد اما قطعا شاعران امروز در پیشروی خود تابوهای بسیاری را متصور هستند که در شعر میتوان بستری برای عدول از آنان فراهم کرد. فروغ فرزند زمانهی خویش بود، آیا بسیاری از شعرهای امروز فرزند زمانهی خویش است؟
یادداشتی پیرامون زبان در شعر امروز
زبانِ خلاق، زبانِ کلیشه
مزدک پنجه ای
رومهی شرق-۱۲ خرداد ۹۸:وقتی صحبت از زبان شعر میکنیم از چه چیزی صحبت میکنیم. تعاریف مختلفی دربارهی زبانِ شعر ارایه شده اما به تعبیری، هرکس از ظنّ ِخود اقدام به تعریف زبانِ شعر کرده است. در واقع به همان دلیل که خود شعر تعریف واحدی ندارد، زبان ِشعر نیز تعریفناپذیر است یا حداقل دارای تعاریف متعددی است که هر یک نواقص و ویژگیهای مربوط به خود را دارد.
به هر روی زبان» در تعریف عام، امکانی است که به وسیله آن بشر میتواند با دیگران ارتباط برقرار کند، در واقع بشر روابط عمومی را مدیون زبان است. زبان ابزار بیان اندیشه و آنچه که زیست شما در مواجهه با پیرامون میشود، است. زبان ابزار بیان احساس، تخیل، تصویر و هر چیزی است که انسان برای ایجاد یک مفهوم یا مضمونِ زیبا متوسل به آن میشود. در واقع به شکلی زبان ایجاد کنندهی موقعیتهاست. هر چه توانایی و چیرهگی افراد در استعمال کلمات و چینش واژگان در کنار هم در موقعیتهای مختلف بهتر باشد،میگوییم ارتباط موثرتری ایجاد شده است یا لذت بیشتری را نصیب مخاطب کردهایم. در اینجا روی بحث ما زبان شعر است. وقتی صحبت از زبان میکنیم دقیقاً مراد ما از آن چیست؟ اینکه میگوییم زبان یکی از اجزاء اصلی شعر است اما همهی شعر نیست در واقع ادعای غلطی نکردهایم؛ چرا که زبان به عنوان مهمترین ابزار شعر به شمار میرود. زبان، آن دَم، روح و نَفَسی است که در کالبد شعر دمیده میشود.
یدالله رویایی» در کتاب مسائل شعر» داستانی را از فردی روایت میکند که میتواند شاهد مثال ما در این بحث باشد. او میگوید: شاعری در یکی از کوچههای لندن روزی گدای کوری را میبیند که پلاکی بر گردن خویش آویخته است. از او میپرسد: روزی چقدر درآمد داری؟» گدا میگوید: روزی 2 دلار.» شاعر پلاکی را که به گردنِ گدا بود بر میگرداند و چیزی بر آن مینویسد و به سائل توصیه میکند تا از این پس، این روی پلاک را به گردن بیاویزد. دو ماه دیگر وقتی که باز شاعر از آن کوچه میگذرد، به همان سائل بر میخورد، از او میپرسد: از وقتی که آن روی پلاک را بر گردن انداختهای درآمد روزانهات چهقدر شده است». سائل پاسخ میدهد:پانزده تا بیست دلار» و ضمن سپاسگزاری اصرار میکند که شاعر بگوید بر پشت پلاک چه نوشته است. شاعر میگوید: من کار بزرگی نکردم، تو نوشته بودی: من کور مادرزادم، به من رحم کنید». من روی آن نوشتم: بهار از راه میرسد، من تماشایش نخواهم کرد.»
وقتی صحبت از زبان شعر میکنیم یعنی موقعیت و وضعیتی که تنها توسط زبان ایجاد خواهد شد. در واقع عبارتهای من کور مادرزادم، به من رحم کنید» و بهار از راه میرسد، من تماشایش نخواهم کرد» بیان یک موضوع در دو فرم است. اولی اشارهی مستقیم به کوربودن دارد اما به واسطهی آن گدا مخاطبانش را در وضعیت و موقعیتی متفاوت قرار نمیدهد چرا که برای بسیاری عبارتش کلیشهای است. به تعبیری آن موقعیتی که گدا برای مخاطبانش ایجاد کرده به لحاظ عاطفی و حسی موقعیتی خلاقانه، بکر نبوده است. اما در سویی دیگر، اندیشه و نگاه متفاوت منجر به زایش کلماتی شده که برای مخاطب جلوه و نوآوری را به همراه آورده است و این یعنی در آن موقعیت،آن شاعر توانست روابط بهتر و موثرتری را برای گدا و مخاطبانش ایجاد کند چرا که به قول سوسور: اندیشه از طریق زبان ظهور میکند.1»
بنابراین با مثال فوق میتوان به این بحث اینگونه پرداخت که یک شاعر مانند جادوگر، باید مدام از طریق خلاقیتهای زبانی و ذهنی، مخاطب را در موقعیت جدیدی قرار دهد که تاکنون قرار نگرفته است. شاید از این نظر است که میتوان مدعی شد بسیاری از اشعاری که در فضای مجازی و مکتوبات میخوانیم برآمده از موقعیتهای زبانیِ کلیشه شده است. دالهایی که منتهی به مدلولهای لو رفته میشوند.
شعر امروز و شعر هر زمان دیگر که دچار کلیشه شدگی در عرصهی فرم و زبان شود، شعری است که ایجاد موقعیت نخواهد کرد. جریانی را به وجود نخواهد آورد مگر جریانی که خوشآیند عوام گراها باشد. شاعران پوپولار زبانی را برای ارتباط بر میگزینند که مخاطب به واسطهی نشانهها و آن مولفهها در موقعیت معنایی تجربه
شدهای قرارگیرد. بنابراین میبینید که به میزان مخاطبانی که علاقهمند به چنین ویژگیهای ساختاری زبان هستند، بر تولیدکنندگان این آثار نیز افزوده میشود.
محمد مختاری» در کتاب چشم مرکب» به شکلی به این موضوع از نگاهی دیگر پرداخته است، با این تفاوت که او به شعر و اندیشهی ی میپردازد که به نوعی آن نیز درگیرعوامگرایی است.
او معتقد است:بخشی از شعر، به ویژه از راه رومهای شدن به تولید انبوه میرسد.1» واقعیتی که در دورهی اکنون به واسطهی فضای مجازی در حال روی دادن است. به تعبیر مختاری ما با انبوهی از تولیدکنندگان و در حقیقت الگوبرداران از ابدعات اولیه، به تولیدکنندگان انبوه مواجه هستیم. از خصایص شعر رومهای و البته شعر دوران فضای مجازی آن است که از حدود ادراک عام فراتر نمیرود و زبان سخت تحت تاثیر این فضا قرار میگیرد. در این اوضاع حتی کارکرد تخیل به پیدا کردن استعارههای سهلالوصول تقلیل مییابد.
در چنین نحوهی برخوردی با زبان میبینیم که زمینهی گستردهای برای بروز کلیشههای تصویری، جملات قصار، ساختهای توصیفی، بافتهای خطابی و انشائی و . فراهم میآید2» شاید بگویید چه اشکالی دارد، هر گلی بوی خود را میدهد و هیچکس جای دیگری را تنگ نکرده است. در پاسخ باید مخاطب را متوجه این خطر کرد، اگر چه پهنهی ادبیات عرصهی وسیعی است اما معضل اینجاست که شاعر برای بیان اندیشهی خود روی به زبانی از جنس زبان آن گدا بیاورد، نه زبانی که برآمده از خلاقیت و رفتارهای مرسوم باشد.
امروز بسیاری از شاعران سطحِ اندیشه، زیباییشناسی و زبانِ خود را برای فهم آسان مخاطب به حدی تنزل میدهند که گویی کار شاعر تنها بیان احساس است. در این موقعیت است که میبینیم شعرهایی متاثر از این گفتمان کلیشه شده که صرفاً برای مخاطب عام و چنین ذهنیتی تعریف شده، سروده میشود و به صورت کتابهای شعر به دست مخاطبان میرسد.
شب از نیمه گذشته بود
ماهان سیارمنش
ماهنامهی تجریه-شماره شصت و سه،اردیبهشت نود و هشت:ما در شعر در جستوجوی چه هستیم؟ اندیشهای که ما را به تفکر وادارد و یا تخیلی که ما را به تحرک؟ در این دو راهی کدام یک را برمیگزینیم؟ آیا میتوان گفت شعر باید در حفظ تخیل بکوشد و اندیشه را از اطراف خود پس براند؟ قطعا نمیشود با اطمینان این سؤال را پاسخ گفت. چه بسا کسانی منکر تخیل شوند و اندیشه را پاس بدارند و یا بر عکس. بنابراین در حفظ یکی از این دو، دیگری باید فدا شود؟ یا میتوانیم از هر دو برای پیشبرد شعر مدد بجوییم؟ شاعر میتواند با اندیشه، اصول و عقیدههای خودش را به ما بشناساند و با تخیل، به ما کمک کند که تنها به عنوان یک تحلیلگر صرف عمل نکنیم و تا آنجا که میتوانیم همپای او برای حفظ این تمامیت (که همپوشانی اندیشه و تخیل است) پیش رویم. چه بسا که گاه نتوانیم هر دو را به طور منفرد در شعر دریابیم، چون گاه میبینیم که این دو چنان به هم پیوستهاند که امکان گسستن آنها توسط تحلیلگر وجود ندارد و فقط آنگاه قادر به عمل کردن یکه میباشد که خود شاعر قائل به ایجاد آن فاصله بوده باشد. از همین رو است که فهم چنین اشعاری، با آنکه حد و حدودش مشخص شده، سخت است. پُر بیراه نیست که میگویند شاعر (یا هر انسانی) در شرایط سخت و بحرانی زندگی خودش، انواع و اقسام تجارب، چه انسانی و چه اخلاقی، را در خود ذخیره میکند و از آنها برای خلق آثار بهره میجوید. ما انسانها هم میتوانیم از این تجارب برای درک جهان خودمان بهره ببریم. چه بسا این اندوختهها برای شخص نویسندهای، یاریرسان آفرینشهایش باشد و برای وکیلی، دستمایهی خلق ایجاد موقعیتهایی بکر و کاراکترهایی گوناگون. از همین منبع است که ما با چنین شخصیتهای مختلفی در ادبیات روبهرو هستیم. گاه که اینها ابزار کار وکیلی شاعر میشوند، او را وامیدارند که دست به تخیل جهانی نو بزند.
در این مجموعهای که با هم از نظر میگذرانیم، یعنی با من پرنده باش»، اثر مزدک پنجهای که سال ۹۷ در ۷۰ صفحه توسط انتشارات دوات معاصر منتشر شده است، شاعر گاه در بیان فضایی، به اندوختههای کاریاش (وکالت) توسل جسته و دست به ایجاد صحنههایی بدیع و نو زده. بحث ما در اینجا این است که که آیا او توانسته میان اندیشه و تخیل، این دو تمهید ناگسستنی، توازن برقرار کند و از امر مطلوبی که خود در انداخته فراتر نرود؟ البه چه بسا بعضی اوقات گرایش او به احساساتیگری مشهود است و البته نمیتوان بر او خرده گرفت؛ چون آنچه بارز است، مقابل هم قرار دادن چند شخصیت انتزاعی برای انتقال معنایی عینی از طریق قوهی تخیل، شاعر را گاه از ظرفیتهای زبانی شعرش غافل میدارد. بدین طریق، میتوان دریافت که برای شاعر، اولویت، درک معنای مورد نظر او است تا ابزاری که آن معانی از طریقش مستفاد میشوند. در یک بازی زبانی، برای انتقال معنی آزادی، چه چیزی بهتر از آنکه ما آن را با اشارههای غیر مستقیم و کلمات کوتاه نشان دهیم تا اینکه خود کلمهی آزادی را به کار ببریم؟ این مهم به حفظ مقصود ما، که همان تأثیر گذاری است، کمک میکند و ما به واعظی صرف بدل نمیشویم.
از طرف دیگر شاعر از تمهیدی نو سود جسته. در شعر توبهی نصوح» شخصیتهایی چون شیطان، آدم و حوا را در نقش افراد دادگاه به ما نمایانده است؛ یا در شعر بازپرس ویژهی ترس»، راوی مراحل اعترافگیری از کسی که چیزی را کشته نشان میدهد. در این شعر راوی با ایجاد موقعیتی بکر و در عین حال رعبانگیز و تیره که گویی میخواهد ما را به قعر جهنم ببرد، روایت را پیش میبرد و مدام با خطابت میکنم و میپرسم» تعلیقی در روایت پدید میآورد و با مکالمههایی کوتاه و گاه گسسته از هم، ما را با آن شخصیت مرموز همراه میکند و بازپرس (که گویی خود ما هستیم) مدام از او میخواهد آنچه اتفاق افتاده را به وضوح به یاد بیاورد و بازگو کند؛ اما گویی این بازجویی بیش از آن آنکه در اثبات اتهام بکوشد، موجبات رستاخیزی متهم را به دنبال دارد؛ گویی متهم با روایت آن پیشامد، به رستاخیز روح میرسد و پالایش میشود. چه چیزی چونان روبهرو شدن با صحنهی جنایت، متهم را از بار گناه خلاص میکند؟ آیا بازپرس ویژهی ترس، همان وجدان ناخودآگاه ما نیست؟ حال شاعر در انتقال این معانی موفق بوده یا نه؟ بخشی از این شعر را با هم میخوانیم.
خطاب میکنم و میپرسم/ باید بنویسی آنچه را که میدانی! – شب بود/ از نیمه گذشته بود/ در حیاط بودم و در حیات بود/ نفسها روی چرخ، نفس میکشید/ گرگ نبود/ میشی رو بهرویم/ پهن شد بر زمین/ همهاش همین!
خطاب میکنم و میپرسم تو را/ شب چه شد؟ – شب بود/ از نیمه گذشته بود/ حیات داشت/ در حیاط صدای چرخ میآمد، بلند/ بلند/ روبهرویم زوزه میکشید/ میش شد/ پهن شد/ او نگفت/ من نپرسیدم!
یا در شعری دیگر، راوی متهمی را به ما نشان میدهد
که با تن خود جفا میکرد و حال با قرار دادن او در مقابل او»ی بزرگ، او»ی عدالت، در جستجوی دادخواهی هستند. حال این مفهوم انتزاعی چیست که به خود حق قضاوت کردن میدهد؟ بیشک نمیتوانیم آن را با خدا یکی بدانیم؛ چون نشانهها ما را به این نوع اندیشه راهبر نمیشوند. در اینجا هم با نوعی جهانبینی مواجه میشویم که توجهاش بیش از آنکه معطوف به بیرون باشد، به درون معطوف است و زندگی را (حق قضاوت و عدالت و دادخواهی) به یک موجود انتزاعی و فراانسانی تقلیل میدهد، موجودی که کارکردش این جهانی نیست، از اینرو شعر در نظرمان خود بسنده جلوه نمی-کند و گویی برای کامل شدن به عنصر دیگری نیاز دارد. عنصری که در جایی پایین به قضاوت بنشیند. بخشی از شعر را با هم میخوانیم.
….مثل روزی که ایستادم رو بهروی او»/ او»ی بزرگ/ او»ی قضاوتگر/ او»ی عدالت/- آوردند دیوانهای نحیف جثه را به عقوبتگاه، گفتند به خود میرساند، وی را در بستر بسته بودند، یکی که محافظت از اجنه مینمود، بانگ برداشت که ای وجدان بیدارِ عالم تاب، او هم اوست که جامه دریده و با خود جفا میکند./ جملگی سکوت بود که از دیوار به گوش میرسید/ جملگی سکوت بود که از تن میآمد…
از طرف دیگر میبینیم که روایت پیش برندهی شعر به سمت پایان و در نتیجه فرجامی که ایدهآل خواننده نیست، این شعر روایی را در نظرمان ممکن میکند. چون میبینیم موقعیتها دلبخواه شاعر نبوده و صرفا ذات حادثه او را به ایجاد چنین لحظهای واداشته است.
در دیگر اشعار هم شاعر سعی کرده گاه با نگاهی عاشقانه و گاه اعتراضی به مسائل بنگرد. چه آنجا که از غم عشق میگوید و چه آنجا که از روزهای به خاطره پیوسته با دوستانش؛ همگی گویای دلبستگی شاعر به جریان امور اطرافش است. همین موضوع را در شعر آخر کتاب میبینیم؛ آنجا که زنی فرانسوی را در مواجهه با جلیقه زردها مورد خطاب قرار میدهد؛ یا آنجا که تنهایی را به دوش میکشد و از این پله به آن میرود.
از این منظر با اشعاری روبهرو هستیم که شاعری خطر پذیر را نشانمان میدهد؛ چه آنجا که محتوا را در خدمت فرم قرار میدهد و چه آنجا که تخیل را فدای اندیشه میکند.
با تو از جهان مینویسم/ ببین چگونه پر…پرپرت شدیم/ گاهی که حواس نمی ماند برای آدمی/نگفته بودی مگر/ تاوان است و هر تاوان را عقوبتی سخت خواهد بود/ زمین نام دیگر رنج است/ گرسنگی فقارتی فراموش ناشدنی…
منبع: ماهنامهتجربه شمارهشصتوسه
بحران در تجربهی زیبایی شناسی و فهم شعر دیگری
گیلان تیتر، مزدک پنجهای: چندی پیش مدیر یکی از انتشاراتیهای پایتخت از مخاطب نداشتن و فروش نرفتن کتاب شعر در بازار نشر سخن به میان آورد. وقتی به آمار فروش کتاب در نمایشگاه کتاب تهران و شهرستانها نگاه میکنید و نیز آمار مراکز پخش و کتابفروشیها بیش از پیش با این حقیقت تلخ مواجه میشویم. حقیقتی که نشان میدهد مجموعههای شعر شاعران ایرانی فروش مناسبی ندارد و به نوعی شعر در وضعیت بحران به سر میبرد.
پس از آنکه در دهه هفتاد، شاهد اوج و شکوفایی شعر و استقبال مخاطبان عاموخاص بودیم، هیچکس گمان نمیکرد سرنوشت کتابهای شعر چنین شود که بسیاری از ناشران حاضر به سرمایه گذاری نباشند، مراکز پخش از دریافت کتابهای شعر بپرهیزند و کتابفروشیها نیز تمایلی برای نمایش آن در ویترینهای خود نداشته باشند. روزبهروز نیز در خلاء نشریات تخصصی شعر و روی کار آمدن نرمافزارهای ارتباطی دنیای مجازی، بر تعداد کتابهای شعر افزوده شد در حالی که شعر خریداران خود را از دست داده است.
چرایی این بحران به دلایل مختلفی بستگی دارد، با برخی از اهالی ادبیات مطرح کردیم با این پرسش که مدیر یکی از انتشارات بزرگ پایتخت در مصاحبهای به صراحت بیان داشته که کتاب شعر فروش ندارد و معتقد است شاعران هم کتاب نمیخوانند و حتی کتاب شعر یکدیگر را نمیخرند. از نظر شما علت عدم فروش کتاب شعر در این سالها چیست؟».حال پاسخ هر یک را در زیر از نظر میگذرانید:
سینا جهاندیده: امروزه وضعیت شعر در جهان هم مثل گذشته نیست
دکتر سینا جهاندیده شاعر و منتقد به پرسش ما طی یادداشتی تحت عنوان بحران در تجربهی زیباییشناسی و فهم شعر دیگری» چنین پاسخ گفت:این سوال که چرا ناشران معمولاً دفتر شعر شاعران غیر شاخص را چاپ نمیکنند جواب سرراستی دارد چون معمولاً مردم دفتر شعر شاعران غیر شاخص را نمیخرند. بنابراین محکوم کردن ناشران و کتابفروشان غیرمنطقی است. ناشر، پخشکننده و کتابفروش در وهلهی اول یک شغل است که معنای خود را از بازار ِعرضه و تقاضا، سرمایه، سود و انباشت ثروت میگیرد و اگر ناشر یا کتابفروشی بر خلاف قاعده، فروش دفتر شعر را به شکل غیر اقتصادی معنا میکند نمیتواند برای این مسئله اصل باشد. بنابراین نباید اشتباه کرد و ناشران را از دیگر شغلها که در چرخهی تولیدِ بازار مصرف و سود عمل میکنند، خارج ساخت یا آنها را علت یک بحران پیچیدهی تاریخی، فرهنگی و اجتماعی دانست.”
وی در ادامه می نویسد:” اساساً نباید به شکل ایدئولوژیک تعصب به خرج داد و گفت نباید چنین اتفاقی بیفتد بلکه باید پرسید چرا چنین اتفاق میافتد؟ در این شرایط است که با تغییر پرسش اضلای خاموش برای ما روشنتر میشود و به نتیجهی بهتری میرسیم. امروزه شعر در جهان، همان وضعیتی را ندارد که در گذشته داشت. به نظرم آغاز این گسست را میتوان از دههی هفتاد قرن بیستم دنبال کرد. از همان زمان که دورهی تاریخی پستمدرن شروع به آشکار شدن کرد؛ یعنی دورهی افول فرا روایتها»، شکست تاریخی قهرمانگرایی و شکست اندیشه پیامبرانه برای تغییر جهان با خلق آثار هنری. این وضعیت نه به شکل ناگهانی که به شکل بطی اتفاق افتاد. همانطور که در غرب عصر الیوتها سرآمده است در ایران هم عصر ظهور دوبارهی شاعرانی در حد و اندازهی فروغ، اخوان و شاملو سرآمده است. البته این سخن به معنی این نیست که آنها راز شعر را میدانستند یا شعرشان از نظر ساختار و فرم برتر بود و شاعران امروز از این راز و ساختار محروماند. مردم آنها را شاعرانی میدانستند در حد انسانهایی که فراتر از مردم عادی صداهایی را دنبال میکنند یا به تعبیر دقیقتر آنها را حاملان حقیقت میدانستند. بنابراین امروزه برای مردم شعر و شاعری به همان شکل که مثلاً در دههی چهل و پنجاه آشکار میشد، آشکار نمیشود.”
جهاندیده سپس در یادداشتش می نویسد: در ایران هم از دههی هفتاد شمسی از شعر معاصر اسطورهزدایی شد. شعر برخی از تعهدات اجتماعی خود را به رسانههای دیگر داد. با اسطورهزدایی از شعر کارکردهای شعر هم دگرگون شد. شعر تبدیل به هنر انتزاعی گردید که فقط میتوانست شاعران را به رازها و تنهاییها نزدیک کند و یا برای خوانندگان هم کارکرد شخصی و خصوصی پیدا کرد. در این شرایط هم فرمهای جدید کشف شد و هم از زندگی شاعران راز زدایی گردید. هر فردی که با شعر آشنایی مییافت، پس از مدتی شاعر میشد و آنهایی هم که خواننده شعر بودند به شاعران شاخص بسنده میکردند و نوستالژی تاریخی همان شاعران را دنبال مینمودند. بنابراین شعر گفتن مثل همهی هنرهای دیگر، عمومی شد. اگر آن زمان تعداد کمی از مردم خوانندگی میکردند امروزه این میل در بسیاری از مردم آشکار شده که استعداد خوانندگیشان بالاست. در مورد موسیقی و بازیگری در سینما هم چنین شد مردم در خود انواع استعدادها را کشف میکردند. در این شرایط است که گفتن و سرودن شعر مهمتر از خواندن یا گوش دادن به شعر دیگری شد. یعنی اوج گیری یک نوع فردگرایی بیقید و شرط. اگر در ههی چهل تعداد اندکی از شاعران از تغییر فرم در شعر بیانیه صادر میکردند امروزه هر شاعری این وسوسه را دارد. این خود شیفتگی یک خود شیفتگی فرهنگی نیست این خودشیفتگی سرآغاز تاریخ دگرگونه است. اگر هنوز داستاننویسی به اندازه ی شعر گرفتار این قاعده نشده به زودی دامن داستاننویسی را هم خواهد گرفت. فقط شاعران نیستند که شعر یکدیگر را نمیخوانند و کشفهای خود را در هنر شاعری منحصر به فرد میدانند. خوانندگان سرود و ترانه خصوصاً خوانندگان پاپ هم به این مصیبت گرفتارند. شاعران جوان، امروز لذتی که از شنیدن و چاپ شعر خود میبرند بسیار بیشتر از خواندن شعر دیگری است. تجربهی زیباییشناختی شاعران جوان منحصر شده است به تولید شعر. هر شاعری دوست دارد هر سال دفتری چاپ کند اصلاً هم برایش مهم نیست که دفترهای دیگری که چاپ کرده چه بازخوردی داشته است. هیچ سنتی برای نقد شعر نداریم. نقد شعر در ایران تبدیل شده به تظاهر، دشمنی، نان قرض دادن نه تکثیر و فهم و نقد خلاقیت یک شاعر. سنت ادبی یک عصر از طریق خواندن و انباشت عناصر کشف شده به دست میآید. نظامی عروضی در چهار مقاله به نکتهای تاکید کرده است که شاید به شکل واژگونه در فهم این که چرا شاعران جوان امروز شعر یکدیگر را نمیخوانند کمک کند. سفارش نظامی عروضی به شاعران جوان این است: در عنفوان شباب و در روزگار جوانی بیست هزار بیت اشعار متقدمان یاد گیرد و ده هزار کلمه از آثار متأخران پیش چشم کند و پیوسته دواوین استادان همی خواند و یاد همی گیرد که در آمدن و بیرون شدن از مضایق و دقایق سخن بر چه وجه بوده است تا طریق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود.» تعداد شاعران در ایران آنقدر فروان است که اگر دفتر شعری به چند هزار جلد چاپ میشد و همین شاعران تمایل به خریدن آن داشتند همه به فروش میرفت و طبیعی است که ناشران هم هراسی از سوخت بیهوده سرمایه خود بابت چاپ شعر معاصر نداشتند.» ”
در ادامه این یادداشت آمده: یکی از معضلات فعلی دنیای شعر آن است که بسیاری از نوآمدگان و شاعرانی که در عصر پویایی نشریات ادبی زیست نکردهاند یا کمتر فرصت عرضهی آثارشان را از آن طریق داشتند، امروز به مدد تلگرام، واتسآپ، فیسبوک و اینستاگرام این امکان را یافتهاند که بدون کمترین هزینه و قضاوت شدن، شعرهای خود را به دست مخاطبین فضای مجازی برسانند. برخی در این میان گویی ردای کارگری و کارمندی شعر را بر تن کردهاند روزی چند نوبت نوشتههای خود را برای گروهها و افراد به منظور خوانش این آثار فروارد میکنند و نهایتاً دریافت کننده با تصویر گل و یا لایک پاسخ شاعر را بدهد. آثاری که بعضاً از هیچ فیلتر زیبایی شناسانهای عبور نکرده و هیچ اهل نقدی به قضاوت آن ننشسته است. این دسته افراد پس از چندی در پی انتشار همان اشعار بر میآیند. برخی از این شاعران که ید طولایی در عرصهی شعر دارند با انتشار این اشعار در فضای مجازی انگیزهای برای مخاطب کتاب ایجاد نمیکنند چرا که مخاطب همه آن اشعار را پیشتر در فضای مجازی از نظر گذرانده است. ”
یاسین نمکچیان: در مارکت شعر ایده مناسبی برای بازاریابی وجود ندارد
یاسین نمکچیان از جمله شاعران و رومه نگارانی است که در چند بند به پرسش مطروحه پاسخ گفته است، او معتقد است: به دلیل فعالیتهایم در عرصهی رومه.نگاری و داوری چند دوره جایزهی شعر خبرنگاران به چند نکته پیرامون پرسش شما
پی بردهام. نخست اینکه تولید انبوه کتابهای شعر یک عامل بسیار مهم است. سالانه هزاران جلد مجموعه شعر منتشر میشود که بی تردید بخش وسیع این تولیدات فاقد کیفیت استاندارد هستند. در این میان نقش ناشرانی که پول دریافت میکنند، نباید نادیده گرفت. آنها پول میگیرند و هر محصول بیکیفیتی را به عنوان کالای فرهنگی منتشر کردند.”
دومین نکته از نظر وی این است که شعر در این سالها بیشتر از هر هنر دیگری در فضای مجازی در دسترس قرار گرفته و هر شعرخوانی با یک کلیک میتواند به حجم وسیعی از شعر دسترسی پیدا کند و همین او را نسبت به خرید کتاب شعر بینیاز میکند.”
نمکچیان درباره سومین نکته نیز می گوید:”مهمتر از همه اینکه در نبود منتقدان حرفهای، رسانهی جدی و حجم انبوه تولیدات کتابهای شعر، مخاطب سرگردان است و نمیداند چگونه و چطور باید از این این کتابها مجموعهای را انتخاب کند.”
چهارمین نکته هم از نظر این شاعر و رومه نگار گیلانی ساکن تهران مربوط داستان ایرانی است:”سالهایی نه چندان دور داستان ایرانی در همین وضعیت کنونی شعر به سر میبرد.کمتر مخاطبی تمایل داشت کتاب داستان ایرانی بخرد. از یک جایی به بعد نویسندگان و منتقدان و نشریات با هم همگام شدند و به تبلیغ آثار نویسندگان ایرانی پرداختند. چند ناشر حرفهای هم البته با انتشار کتابهای نویسندگان ایرانی فضای رقابتی به وجود آوردند و هم موجب رونق داستان ایرانی شدند. حالا ناشرانی وجود دارند که هر کدام در یک ژانر خاص داستان منتشر میکنند و هر کدام هم تبلیغات و منتقد و رسانهی خاصی برای معرفی تولیداتشان دارند. این اتفاق اما برای شعر نیفتاده است. برخی ناشران هم اگر به انتشار مجموعه شعر روی آوردند، غیر حرفهای عمل کردند؛ در حالی که با انتخاب درست کتابها و سازکار تبلیغاتی مناسب میتوانستند کتاب شعر را به سبد مصرف علاقهمندان بازگردانند.”
وی در پایان می افزاید: ” پنجمین نکته اینکه متاسفانه بسیاری از ناشران ایرانی شعر، برای محصولشان بازاریابی نمیکند. یعنی اصلاً بلد نیستند این کار را انجام دهند. در دنیای امروز تبلیغات و بازاریابی مهمتر از تولید محصول است. در مارکت شعر، ایده مشخصی برای بازاریابی؛ شناسایی مصرف کننده و شکلهای مختلف عرضه وجود ندارد. ناشر در یک چرخهی معیوب فقط تولید میکند و طبیعی است اگر در این وضعیت طلا هم تولید کند، کسی به آن روی خوش نشان ندهد.»
بهنام ناصری: کتاب شعر به علت دستگاه بیمار توزیع به دست مخاطب واقعی نمی رسد
بهنام ناصری از شاعران و رومهنگاران اهل گیلان که ساکن تهران است در این باره نظر متفاوتی دارد، او معتقد است: کتاب شعر به سبب دستگاه بیمار و ناکارآمد توزیع کتاب در ایران به دست مخاطبِ واقعی خود نمیرسد. دلیل فروش پایین کتابهای شعر را تا حدی میتوان در این وضعیت جستوجو کرد. وقتی محصولی باید به دست متقاضیان اصلیاش که در نقاط مختلف و پراکنده هستند، برسد؛ نمیرسد، چگونه میتوان قضاوت کرد و گفت که شعر خواننده ندارد؟ وقتی سیستم عرضه و تقاضا ناکارمد باشد، تولید هم به لحاظ کیفی و هم کمّی نزول میکند! وگرنه شعر فینفسه همیشه خوانندگان خودش را داشته است. خوانندگانی که طبعاً در شمول مخاطبان عمومی سایر ژانرهای هنری نیستند.»
وی در پایان می افزاید: یکی دیگر از مشکلات شعر در ایران، مسئلهی ممیزی و سانسور است. موضوع مهمی که شاعران ایرانی از دیرباز با آن دستوپنجه نرم میکنند. متاسفانه در طول این سالها سیستم مناسبی برای تعریف خطوط قرمز نداشتهایم و با تغییر هر دولت، تها نیز تغییر کرده و در پارهای از اوقات سیستم جای خود را به اعمال سلیقه داده است. از طرفی این وضعیت خودسانسوری را در شاعران فراهم آورده است. بر این اساس برخی معتقدند که در این وضعیت ادبیات چه شعر و چه داستان به سمت تکرار فضا و کلیشه شدن میرود، از این رو چون مخاطب در جستوجوی فضای جدید است، از شعر رویگردان میشود و به سمت سایر عرصههای دیگر میرود.”
ابراهیم فرازمند: شاعر ایرانی برخلاف شاعر خارجی خواهان تجربه جهانی است که آن را تجربه نکرده
در این رابطه نظر ابراهیم فرازمند، مدیر کتابفروشی فرازمند در رشت که یکی از کتابفروشیهای برتر کشور در ادوار مختلف به لحاظ تعداد فروش کتاب بوده را نیز جویا شدم، او معتقد است: چنانچه روی سخن با آن ناشر باشد، ممکن است در بخشی حرفش درست باشد. یعنی اقتصاد نشر بر پایهی شعر فارسی نمیچرخد. تاکید میکنم بر شعر فارسی، چرا که در مورد شعر خارجی این طور نیست و شعرهای ترجمه فروش بهتری به نسبت شعرهای فارسی دارند به استثناء چند شاعر دهه چهل. اما در کل، اقتصاد شعر به نسبت اقتصاد ادبیات داستانی ضعیفتر است به خصوص داستان خارجی.”
وی می افزاید: از نظر من ذهن ایرانی شاعرانه است و ذهن شاعرانه ایرانی خواهان تجربه جهانهاییست که خود هرگز آن را نزیسته و تجربه نکرده و میخواهد با مطالعهی آن در رمان، داستان کوتاه و یا شعر نویسندگان و شاعران خارجی آن جهان دیگر را از آن خود سازد و باورهایش را از جهان بستهی ایرانی نجات بخشد. حال به دلیل سخت و از لحاظ برخی ناممکن بودن ترجمه شعر، خوانندهی ایرانی نیازهای خود را در ادبیات داستانی جستوجو میکند و به همین علت، فروش ادبیات داستانی ترجمه شده بسیار متفاوت از سایر بخشهاست.”
فرازمند در پایان بیان می کند:”اگر شاعر ایرانی کتاب شعر شاعر هم عصر خویش را نمیخرد پیامی با خود دارد و قطعاً این پیام به این معنی نیست که شعر جایگاهش را در ذهن ایرانی از دست داده است بلکه او در جستوجوست، در جستوجوی جهانی که نزیسته است.”
مجموعه شعر با من پرنده باش مزدک پنجه ای منتشر شد
با من پرنده باش» عنوان تازه ترین مجموعه شعر مزدک پنجهای است که در اسفند ۱۳۹۷ توسط انتشارات دوات معاصر در ۷۰ صفحه به قیمت ۱۰۰۰۰تومان منتشر شده است.
مزدک پنجه ای از شاعران و رومه نگاران ادبی است که پیش از این سه مجموعه شعر به نامهای چوپان کلمات»، بادبادکهای رومهای»، دوست داشتن اتفاقی نیست» و نیز یک آنتولوژی از شاعران سپیدسرای گیلان به نام همه درختها سپیدارند» را منتشر کرده بود.
این مجموعه شامل ۲۰ قطعه شعر است. در این مجموعه نیز مخاطب با اشعاری زبان محور با رویکردی فرم گرایانه مواجه میشود. وجه دیداری و شنیداری برخی از اشعار که برگرفته از شخصیت شغلی و زندگی کاری این شاعر است، از نکات برجستهی این مجموعه میتواند به شمار آید.
شعری از این مجموعه را میخوانید:
قیامتی به پا کرده باران
که سهمی از دلواپسی رودخانه بود
به چشمه بگو
غزالی که با چشم هایش از گوشه ی تو آب بر می دارد
دلش را در کوهستان جا گذاشته
به چشم هایش بگو بهار را خواهد دید!
بگو مسیر عشق از سنگلاخ های مرتفع می گذرد
گاهی پروانه ای چرخ ن عاشق قطره ای می شود
در چشم های منتظران به زیبایی می نشیند
تند بار نباش
آهسته
متین
بر فراز دشت فرو کن حیات را
ببین چگونه رنگ دانه ها جان می گیرند
قد می کشد شاخه ای که امید ِ پرواز داشت
آن بالا!
آن جا!
که انگشت به اشارت سراغ از نگاه می گیرد
آشیانه می نشیند به انتظار
تا دمی باز دم گیرد
فراخ شود این آرزو
چه آوایی سر خواهد داد فاخته
کوکو
– می آید
– کو؟
– کو؟
چه سوزی دارد کوهستان
چه نغمه ای ساز کرده جنگل
مه رد پای گرگ و میش را گم کرده است.
نگاهی به مجموعه شعر
آلیس در دل شیطان کوه» مهرگان علیدوست
شک میکنم، چرا هستم؟
مزدک پنجه ای
رومه شرق، 13 اسفند 1397: شاعران بسیاری در شعر معاصر ایران حضور دارند که شعرشان آیینه است. آیینه از این نظر که مقابلش می ایستند و تمام نما و تمام قد خود را می نویسند. در آیینه زل می زنند و هر چه که در صورت و سیرت دارند، آشکار می کنند.
شاعرانی که این رفتار را بدل به نوعی سبک در سرایش کرده اند، کم نیستند. نصرت رحمانی و فروغ فرخزاد دو مصداق بارز این گفتار محسوب می شوند. خودویرانگری و به نوعی اعتراف
نوشت هایی که با چاشنی جسارت و هنجارشکنی در جامعه همراه بوده از آنها چهره ای متمایز ساخته است.
در ادبیات داستانی نیز صادق هدایت چنین حکایتی دارد. نصرت رحمانی معتقد بود، بوف کور هدایت، شعر امروز ایران است. بوف كور شعر ناب معاصر است چرا که چیزی را در ساختار بوف کور می دید که خود در جست و جوی آن بود و آن را زندگی می کرد. به تعبری می توان گفت: نصرت و فروغ، شاعران زندگی بودند. فروغ می گفت: من همان طور که زندگی می کنم شعر
می نویسم (نقل به مضمون) و البته نصرت هم چنین رویکردی را داشت. در واقع همه ی شعرهای آنها برگرفته از هویت و زندگی شخصی بود. در این رابطه شاملو عبارت سازی ویژهای کرده است، او برای چنین رویکردی عبارت شعر زندگی»را پیشنهاد کرده بود. در واقع این اصطلاح برساخته ی شاملو بود. شاملو معتقد بود:شعر، برداشتهایی از زندگی نیست، بلکه یکسره خود زندگی است!»
شاعران زندگی، شاعرانی هستند بی پروا که زوایای تاریک و روشن زندگی و هویت فردی خود را بدون آن که بپندارند، از سوی جامعه قبیح یا غیر عرفی و غیر عقلی به شمار آید، بیان می کنند.
آنها نگران قضاوت نیستند، بلکه از چیزی الهام می گیرند که آن را با پوست و خون تجربه کرده باشند. با این مقدمه به سراغ مجموعه شعر شاعری خواهم رفت که شعرهایش از چنین رویکردی برخوردار هستند. یعنی شاعری است که مدام خودش،گذشته، حال و آنان که با او زندگی
کرده اند یا آن مفهوم از زندگی را که برایش تعریف کرده اند، می نویسد.
مجموعه شعر آلیس در دل شیطان کوه» منتخبی از شعرهای سال 86 تا 95 مهرگان علیدوست است که توسط انتشارات مایا در سال 97 منتشر شده است.
یکی از رفتارهای متکثر در این مجموعه ایجاد پرسش توسط شاعر است. شاعری که مدام لحنی استفهامی دارد. می پرسد و رد می شود و منتظر پاسخ نمی ماند. در واقع او در پس این پرسشگری به نقد اتفاقات و اشخاصی که زندگی او را ساخته اند می پردازد. ساختار شکل گیری این پرسش ها بدین شکل است که او در ابتدا فضایی را ایجاد می کند که بارها مخاطب آن را دیده یا لمس کرده است تا این جای امر، اتفاق شاعرانه ای شکل نگرفته است اما هنر شاعری او در جایی شکل می گیرد که از تخیل بهره می برد. تخیلی که با چاشنی طنز، پرسش، آشنایی زدایی و وضعیت استعاری زبان همراه است.
و زندگی چرخید و/ خرچید چرخ گوشت/ و ما مثل کرم هایی از دلش بیرون زدیم/ آیا نشانه ی جنگ است یا صلح/ پیش روی آب دریاها/ عقب نشینی کردن خانه ها/ جلو زدن دخترها از آشپزخانه های اُپن/ نشانه ی فروپاشی ست یا معماری مدرن؟
مهرگان علیدوست در این مجموعه شبیه گنجشکی است که هر لحظه روی سیمی می نشیند و بلافاصله موقعیت عوض می کند. او نسبت به همه چیز معترض است. تعدد فضا و گستردگی
واژه های متفاوت، برایش موقعیتی را پدید آورده است که گویی با شاعری مواجه ایم که افسار اسب سرکش در دستش هست اما این اسب است که او را به هر سو می برد.
او به طور لحظه ای موقعیت عوض می کند. از قایق کاغذی به هزار پا، خرمگس، دمپایی، سیگار، قضاوت، شمع تولد، کنتور برق و . می رسد و از معنای حقیقی همه ی این دست واژگان عبور
می کند تا مخاطب را به مجاز برساند. کلماتی که هر یک قابلیت ایجاد تولید فضا و مفهوم متفاوتی را دارند و در ظاهر هیچ سنخیتی نیز با هم به لحاظ مفهومی ندارند. البته معتقدم در این فرآیند او به انسجام ساختاری می رسد چرا که همه اینها به فرمی درونی می رسند. شاید مهمترین ویژگی شعرهای علیدوست این باشد که شعرش شبیه رفتار شعری دیگران نیست و اگر در کنار شعرهای دیگران قرار بگیرد حتی بدون ذکر نامش می توان شعر او را از بقیه تمیز داد.
اغلب شعرهای علیدوست به واسطه ی رویکرد استفهامی و انتقادی اش، مضمونی اجتماعی دارند. او حتی در وضعیتی عاشقانه نیز رویکردی اعتراضی و نقادانه دارد. همه چیز را از پس پرسش به نقد می کشد و مخاطب را با شک خود همراه می سازد. در واقع شکاکیّت او به تعبری از جنس آنچه است که دکارت می گفت، میاندیشم چرا هستم» و شک میکنم چرا هستم».
اگر از منظری انتقادی بخواهم به شعرهای این مجموعه نظری داشته باشم، می توانم به تکرار لحن و استفاده همیشگی از تکنیک استفهامی در کل مجموعه اشاره داشته باشم.
خرق عادت هایی در به نمایش کشیدن فیزیک کلمه و خلاقیتی که باید از آن به نمایش سیمای تصویری کلمه یاد کرد، از جمله ظرفیت هایی است که در مجموعه ی قبلی علیدوست اسیر مثل مجسمه آزادی» نیز حضور پر رنگ تری داشت.
چگونه ذهنش را پاک کند/ کودکی که پایش را داده است در جنگ/ کودکی که در حال پاک کردن طرس است/ با پاک کنی که پا شکل/ کودکی که جز چرک های پاک کن/ هیچ ردپایی از خانواده اش نیست.
در شعر فوق شاعر به عمد واژه ترس» را طرس» نوشته تا برای مخاطب موقعیت و فضای پاک کردن را بصری کند. در واقع این امر ظرفیتی بوده که علیدوست در این مجموعه کمتر از آن بهره برده است. گاهی شعرهای علیدوست سویه ای اروتیک نیز به خود می گیرند و به نوعی دال همهی آن سویه ها خود شاعر می شود، سویه ای که البته باز سیمای اعتراضی و انتقادی به خود می گیرد به نوعی بیش از آن که مخاطب را به بستر معشوق بکشاند، او را به دنیای سر خوردگی ها و اُدیپ می کشاند. با این وصف اما شعرهایش هیچ گاه سویه ای غیر هنری به خود
نمی گیرند.
رفتار زبانی علیدوست و ساختار مفهومی شعرها به گونه ای رقم می خورد که مخاطب همیشه در وضعیت استعاری زبان قرار می گیرد. در واقع مخاطب مدام در حال تردد از روساخت زبان به سمت ژرف ساخت زبان است. او به نوعی در کلمه زندگی می کند.
نگاهی به رمان بند محکومین» نوشته ی کیهان خانجانی
حبسِ شیرین
مزدک پنجه ای
رومه شرق- دوشنبه 16 بهمن 97
کیهان خانجانی» را نه از طریق کتاب هایش بلکه از زمانی می شناسم که در دفتر رومه ی گیلان امروز به دعوت علیرضا پنجه ای برای شنیدن شعر و داستان جمع می شدیم. آن جلسه به این شکل بود که شاعران و نویسندگان کنار هم می نشستند و مثل امروز، تا این حد اهالی شعر و داستان از هم دور نبودند. بچه های شعر، داستان نقد می کردند و داستان نویسان هم به نقد شعر می پرداختند. کیهان خانجانی نیز یکی از افراد حاضر در آن جسات بود و اتفاقاً ویژگی اش این بود که اشرافش تنها نسبت به حوزه ی داستان نبود، شعر را بسیار خوب می فهمید و نقد می کرد. بعدها کیهان را بیشتر با کتاب سی و سه پل زیر سپیدرود» شناختم و البته زمانی که در خانه ی فرهنگ گیلان کلاس داستان داشت. آن روزها فکر می کردم غم نان و امرار معاش از طریق معلمی داستان، باعث شده نزدیک ده سال کتابی منتشر نکند. نگران هدر رفتن استعدادش بودم چرا که بسیار کم در مطبوعات حضور داشت و من البته در آن سال ها، اصلاً داستانی از او نخوانده و نشنیده بودم. تا این که بند محکومین» را منتشر کرد. وقتی متوجه شدم تمام داستان در زندان لاکان» رشت اتفاق می افتد، بیشتر شایق شدم تا بخوانمش. چرا که بسیاری از داستان های ایرانی فضایی شبیه به هم داشتند، فضایی برآمده از دنیای آپارتمان نشینی و روابطی از نوع محتوای فیلم های سینمایی دهه ی اخیر ایران. بنابراین برای من که وکیل دادگستری هستم و بارها برای ملاقات با موکلانم به زندان لاکان رفته ام، رمانی متفاوت به شمار می آمد. رمان را یک نَفَس خواندم و البته به همراه دوست جوانم، ماهان سیارمنش گفت وگویی نیز با کیهان خانجانی ترتیب دادیم که ماحصل آن در رومه ی آرمان امروز» منتشر شد.
از این مقدمه که بگذریم، باید به زبان داستان بند محکومین» اشاره کنم. اولین پرسش برایم این است که خانجانی چگونه به چنین زبانی رسیده است؟ آیا او فضای زندان را تجربه کرده است؟ آیا او با لهجه و لحن یکایک اهالی رمانش معاشرت کرده است؟ ساختن و مهندسی کردن این زبان بسیار سخت است، عرق ریزان روح و جسم می خواهد. باید هزاران بار نوشت و خط زد. دور شد و شاکله ی اصلی کار را برانداز کرد، بعد مجدداً به کلمات و قصه ها هجوم بود. خراب کرد و از نو ساخت، کم و زیادش کرد و بسیار تجربیات دیگر که در امر نوشتن و در بحث اجرا پیش می آید. آنان که بر وجوه زبان و اهمیت اجرا در آثار ادبی اشراف دارند، قطعاً بر این موضوع صحه می گذارند. ضمن آن که زبان زندان، زبان خاصی است، زبانی کنایی- استعاری است. زبانی است که وابسته به فرهنگ لمپنیسم است. زبانی پر از نشانه، اشارات پر رمز و راز است. تعابیر و اصطلاحاتی که بر ساخته ی گفتمان زندان است. برساخته ی آدم هایی است که جرم را به شکل دیگری تعریف می کنند. هر کلمه در زندان، بار معنایی خاص خود را دارد. اما بیرون محیط زندان، بسیاری از کلمات کارکرد خود را از دست می دهند. همان طور که می دانید هر کلمه» در ساحت جمله»، معنایی را می آفریند. مثلاً برای افراد خارج از دایره ی زندان، انباری جایی است در ساختمان که در آن وسایل غیرضروری را نگهداری می کنند، اما همین کلمه در فرهنگ زندان، جاساز کردن مواد مخدر از طریق بلع و قرار گرفتن آن در روده و بعد دفع آن توسط حامل مواد را انباری کردن» می گویند.
در واقع نویسنده از یک کلمه در موقعیت متفاوت، مفهوم ویژهای را می سازد. حتی در پاره ای مواقع یک کلمه در شکل استعاری» خود، ایجاد کننده ی موقعیتی از داستان می شود و شخصیت ها پیرامون همین کلمه» یا اصطلاح، فضای داستان را می سازند. خانجانی با تخیل خود، و حضور یک زن در بخش مردان، چنان جذابیتی به متن داده است که منجر شده تا فضای زندان که باید برای مخاطب عذاب آور، سیاه و تاریک باشد، به گونه ای شکل بگیرد که علاقه مند می شود تا انتهای اثر در آن فضا خود را محبوس کند و شاید نخستین بار است که از این حبس ِشیرین، شاد باشد.
نکته مهم در این رمان، شکل ِقصه گویی خانجانی است. او میل به توصیف ندارد. ذات قصه گویی، شخصیت پردازی نیست. برای همین بیشتر شخصیت ها در حد تیپ و نام باقی مانده اند. اما آنچه مخاطب را جذب می کند تعدد قصه ها و تودرتویی آنهاست. همه شخصیت ها به یک زن ختم می شود، تا انتهای رمان این تعلیق با مخاطب همراه هست. این زن کیست؟ آیا واقعا با یک زن مواجه هستیم؟ چه گونه وارد بخش مردان شده است؟ هر جا هم که به شکلی قصه ها کم رمق می شوند، طنز موجود در هر بخش موجب امتداد مخاطب به سوی قصه ی دیگر می شود.
در عالم نقد، بسیاری رمان بند محکومین» را به واسطه ی ساختارش، جزء سبک های نوشتاری فراداستان گروه بندی می کنند. در واقع مصداقی ترین نمونه برای سبک فراداستان، قصه ی هزار و یک شب شهرزاد است که البته خانجانی نیز در گفت و گویش با ما، به وام گرفتن از شیوه ی قصه ی هزار و یک شب شهرزاد، اشاره کرده است. در واقع فراداستان ها به روشهای گوناگون، خواننده را از دنیای داستان جدا میکنند. گاهی ماهیت خیالی یا ساختگی متن را به خواننده یادآور میشوند و گاهی پشت صحنه ی متن را وارد روایت میکنند تا توجه مخاطب به کنش روایتگری (Narration) معطوف شود. فراداستان سعی دارد این حقیقت را به خواننده القا کند که آنچه می خواند چیزی جز زبان و صنایع داستان نویسی نیست و نباید داستان را با واقعیت اشتباه گرفت.
به تعبیری می توان گفت خانجانی سویه ی پست مدرنِ قصه نویسی را به مخاطب نشان داده است. خانجانی برای پرداختن به قصه ی هر شخصیت، اولاً آنها را با نام هایی که خارج از محیط زندان مفهومی ندارند، مشخص می کند. بعد برای هویت بخشی به آن نام ها، اقدام به قصه پردازی می کند؛ بدین شکل که هر نام دلیل زندانی شدنش را تعریف می کند. امری که برای هر زندانی در واقعیت نیز اتفاق می افتد. یعنی هر زندانی تازه واردی، بعد از اظهار نامش یا آن چه در محل هاش صدایش می کنند، داستان چرایی بازداشت شدنش را تعریف می کند. زندانی که او برای مان می سازد، زندانی زیباست. شاید بر این اساس است که می نویسد: هزار و یک حکایت دارد زندان لاکان رشت و.»
جدال با غیاب و اسطوره
مزدک پنجه ای
منتشر شده در رومه شرق- چهارشنبه 19 دی 1397
یک: پشیمانم کن» عنوان تازه ترین مجموعه شعر عباس صفاری» است که در سال 1397 توسط انتشارات چشمه» منتشر شده است.
عباس صفاری را وقتی شناختم که برنده ی جایزهی شعر کارنامه شده بود. کتاب دوربین قدیمی»اش، نظرم را از این بابت به خود جلب کرد که میدیدم با شاعری مواجه ام که ذهنیتی آوانگارد دارد، این که چرا دیگر او نتوانست یا سعی نکرد این رویکرد را ادامه دهد، پرسشی جدی است که باید از ایشان پرسید.
صفاری از جمله شاعرانی است که علی رغم دوری از وطن، توانسته ارتباط خود را با جامعه ی ادبی به خوبی حفظ کند. البته این ارتباط تنها اختصاص به انتشار مجموعه ی شعر ندارد بلکه در نشریات و برخی خبرگزاری ها نیز مقالات، یادداشت ها و نظراتش را پیرامون اتفاقات و جریان های ادبی می توان از نظر گذراند.
مجموعه خنده در برف» صفاری در ادامه ی شعرهای کبریت خیس» بود، با ذکر این مهم که شاعر توانسته بود در عرصه ی روایت» متفاوت عمل کند. اما این بار با مجموعه ی دیگری از این شاعر مواجه هستیم. مجموعه ای که به تعبیری فضا و ساختاری متفاوت به لحاظ اندیشه با سایر مجموعه ی شعرهایش دارد. واقعیت را اگر بخواهید من شعرهای مجموعه ی کبریت خیس را بیشتر دوست داشتم که البته دلایل خود را پیشترها در قالب یادداشتی در یکی از شماره های رومه ی شرق منتشر
کرده ام.
دو: پل ریکور معتقد است انسان زمانی به اسطوره پناه می برد که وضعیت های محدود کننده ای چون جنگ، رنج، گناه، مرگ را تجربه کند. وضعیتی که در آن فرد یا اجتماع، یک بحران وجودی بنیادین را تجربه می کند. بنابراین در چنین لحظاتی کل جامعه زیر سوال می رود. فقط هنگامی که جامعه ای با ویرانی از خارج یا داخل تهدید می شود، ناگزیر از بازگشت به ریشه ها و سرچشمه های هویت خویش
می گردد. شاید دلیل این که بشر به سمت اسطوره بر می گردد، این است که ما نیازمندیم از خود درباره ی مسائل نهایی مرتبط به سرآغاز و فرجام های خویش بپرسیم، از کجا آمدهایم و به کجا
می رویم.»1
اگر این گفته ی پل ریکور را مبنا قرار دهیم، می توان پیرامون جهان بینی مطرح در این مجموعه شعر، به موضوع غیاب» به تعبیری دیگر نبود یا فقدان» اشاره کرد. حسرت» و آرزو» که در بیشتر اشعار این مجموعه بوی شان را استشمام می کنیم.
برای نمونه شاید عنوان کتاب پشیمانم کن» و بسیاری از عناوین شعرها بیانگر این مهم باشد. او هر بار این غیاب» را به شکلی تکرار می کند. به قول حافظ یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/ از هر زبان که می شنوم نامکرر است». گویی این حسرتِ از دستشدگی» را هر بار به طریقی به مخاطب نشان می دهد. یک بار در سوژهای به نام گاربو» یا اسطورهای به نام اسریس» و گاه هم سنت های از دست شده.
نکته ی جالب توجه دوری جستن شاعر از عشق و جایگزین شدن آن به فقدان یا نبود» معشوق است که همراه با حسرت بیان می شود، بر خلاف دفترهای گذشته که اشتیاق و عشق، حضوری بیشتر داشتند.
تو نباشی دریا هست/ تو نباشی امواج/ همچنان بی پروا می آیند/ سر به صخره می کوبند/ و متلاشی می شوند/ و. ص16
پل ریکور در بحث اسطوره مبحث دیگری را مطرح می کند: انسان مدرن نه تنها می تواند از اسطوره خلاص شود و نه می تواند آن را در شکل ظاهری اش بپذیرد، اسطوره همواره با ما خواهد بود، اما باید همیشه بدان برخوردی انتقادی داشته باشیم»2
علاقه مندی به اسطوره و تاریخ از ویژگی های صفاری در چند مجموعه ی اخیر بوده است. اما آنچه در این مجموعه کمتر اتفاق می افتد نه برخورد نقادانه با اسطوره و تاریخ بلکه برخوردی ستایش گرانه و البته توصیف گونه است. توصیفاتی مملو از حسرت و ازدست شده گی. شعرهای این مجموعه پر از ارجاعات بیرون متنی است، ارجاعاتی که مخاطب باید برای کشف اشارات آن مدام دست به تحقیق بزند. اگر که این کنکاش توسط مخاطب صورت نگیرد، قطعاً ارتباط با مضمون و لذت پذیری کمتر خواهد شد؛ چرا که قصد شاعر تنها انتقال حس و عاطفه نیست و او سهم بیشتری برای مخاطب متصور شده است.
نکته ای دیگر که پیرامون زبان این مجموعه وجود دارد، حرکت شاعر به سمت ساختار نثر است که به نظر این روند نتیجه ی به کارگیری زبان توصیفی است. او به جای تصویرسازی رو به ترکیب سازی و ارایه موصوف و صفت می آورد. رویکردی که شاید در شعر شاعران دهه ی پنجاه و شصت به کرات می توان سراغ گرفت. برای نمونه در شعر عاشقانه ترین شب دنیا» می نویسد: .که در انتهای آن/ چراغ زد نوش خانه ای ویکتوریایی/ به افسون شبی کهربایی/ بر سر میزی هزار خاطره/ دعوت مان می کند و.»ص21
در واقع او در پاسخ به سوال مخاطب که می پرسد، منظور کدام افسون شبی کهربایی یا کدام میز هزار خاطره است؟ در چیدمانی علت و معلولی پاسخ را به بند آخر شعر می کشاند و گره گشایی می کند و می گوید: شبی المثنای/عاشقانه ترین شب دنیاست.» به نوعی شاعر برخوردی سنتی با مخاطب در ارایه ی نگرشش دارد، ضمن این که عنوان شعر تمام چالش های مطروحه در محور عمودی را لو داده است.
مرگ» در کل این مجموعه به عنوان چالش ذهنی شاعر، حضوری همیشگی دارد. گاهی در موضوعات تاریخی رخ می نمایاند، گاه نیز در قالب اسطوره و مباحث دینی–عرفانی.
شعر کل نفس ذائقه الموت» در ص26 به شدت لحن و ساختاری نثری دارد اما تنها چیزی که شعر را در این بین نجات می دهد، تخیل مصوری است که از وضعیت مرگ نشان داده است.
یونگ معتقد است، کلمات بسیار، تباهی معنا است.» (نقل به مضمون) شعر Life goes on شعری است که برخلاف گفته ی یونگ، به واسطه ی عدم رعایت ایجاز، آسیب جدی به پیکره ی شعر وارد شده است که البته بخش گسترده ای از این آسیب ناشی از نثرگونه گی اشعار است که زبان توصیفی آن را ایجاد کرده است، در این وضعیت شاعر به واسطه ی مدل گفتاری اش کمتر می تواند دست به ایجاز بزند.
به این بخش نگاه کنید که شاعر چگونه دست به تکرار یک مفهوم با واژگانی متفاوت می زند: . فرار/ از سر تنهایی که باشد/ انتقال تنهایی ست/ از مکانی به مکان دیگر/ چه بسا از چیزی گریخته ای/ که در جسم و جان خودت/ آشیانه داشته است/ فرار مبتلا به طاعون/ از شهری طاعون زده/ فرار نیست/ انتقال طاعون است/ و .» ص 35
گفتوگوی بامداد جنوب با مزدک پنجه ای- شاعر و رومه نگار
شعر امروز نیاز به گفتمان جدیدی دارد
وندیداد امین
97/7/22 نشریه بامداد جنوب- سال پنجم شماره 1057
در ابتدا مایلم بدانم که در جایگاه مولف بی طرف بازخوردهای منتقدان و مخاطبان نسبت به اثر آخرتان دوست داشتن اتفاقی نیست» را چه طور ارزیابی می کنید؟
راستش نمی دانم در این اوضاع بحران مخاطب شعر و اقتصاد که دامن گیر جامعهی ادبی نیز شده است باید از فروش کتاب اخیرم خوشحال باشم یا ناراحت. خوشحال از این بابت که چاپ نخست آن به پایان رسیده است؛ ناراحت به این خاطر که به قول نویسندهی ارجمند مجید دانشآراسته»، با تیراژ 200 تا 500 نسخه، صحبت کردن و پُز دادن از بابت تجدیدچاپ قدری مضحک و توهین به خود است اما به هر ترتیب اگر از بابت فروش بخواهم پرسش شما را پاسخ دهم، فکر میکنم با لحاظ کردن تعداد نسخ چاپی و فروش آن در این وضعیت، برای من حداقل رضایت بخش بوده اما از نظر منتقدین که خواستهاید پاسخ بیطرفانهای بدهم، مجبورم برای برقراری اصل بیطرفی، به صحبتهایی که در نشست نقد و بررسی این مجموعه و برخی نقدها و یادداشتهایی که پیرامون این کتاب در نشریات انجام گرفته است استناد کنم. در سال گذشته که نشست نقد و بررسی مجموعهی دوست داشتن اتفاقی نیست» در خانهی فرهنگ گیلان» برگزار شد، دکتر سینا جهاندیده» گفته بود: شعرهای این مجموعه صداها و دیدگاههایی است که هر یک از زاویه دید شاعر بیانگر یک نوع روایت و یا ماجرا هستند. در این کتاب شاعر توانسته است با استفاده از تکنیک چندصدایی پدیدآورنده فرمهای مختلفی از تیپهای شخصیتی، لحن و فونتهای نوشتاری باشد. شاعر به بازی کلمات بسیار علاقهمند است؛ تا حدی که میتوان اذعان کرد او فقط با کلمات بازی نمیکند بلکه به نوعی آنها را به دام میاندازد. شاعر در این کتاب به هارمونی صدا فکر میکند و در بسیاری از اشعار این کتاب بسیار موفق عمل کرده است. مخاطب در این اشعار صدای خود شاعر، همسر، خانواده و حتی یک راننده را میشنود. شخصیتهای مختلف در یک شعر صحبت میکنند و شاعر خودش شخصیتی است که این صداها را میشنود». یا برای نمونه یزدان سلحشور شاعر، نویسنده، رومه نگار در رومه ایران» پیرامون این مجموعه به اختصار نوشته بود:مزدک پنجهاي هم در آستانه ميانسالياش، ترک شعر سهل کرده است و شايد تفاوتاش با پدر و باباچاهي» در اين باشد که آنان به شعر سهل و ممتنع رسيده بودند و خرقه، نو کردند اما او از شعر سهل – و نه سهل و ممتنع- به شعر آوانگارد کوچيده است. دوست داشتن اتفاقي نيست» تلاش منتقدي ست که نقدش از شعرش، پيشتر بوده و اکنون بر آن است که در اين کتاب، شعرش را به نقدش برساند تا شعرش هم آوانگارد باشد، البته چند دوست منتقد دیگر نیز یادداشتهایی را پیرامون این مجموعه به رشته تحریر در آوردند که برای جلوگیری از اطاله کلام از بازنشر
آنها در این فضا اجتناب میکنم اما علاقهمندان را به نشانی وبلاگ من www.pj-m.blogfa.com به منظور مطالعه بیشتر آن مطالب ارجاع میدهم.
درباره این سایت